نوعی از گل است که به نام گل همیشه بهار هم خوانده میشود: وآن قطرۀباران که چکد بر گل خیری چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار. منوچهری. گل زرد و گل خیری و بید باد شبگیری ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری. منوچهری. و رجوع به خیری شود
نوعی از گل است که به نام گل همیشه بهار هم خوانده میشود: وآن قطرۀباران که چکد بر گل خیری چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار. منوچهری. گل زرد و گل خیری و بید باد شبگیری ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری. منوچهری. و رجوع به خیری شود
همان گل سرخ است. (آنندراج). گل آتشی از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : روزی تو به جنگ شوی روی تیغ تو باغی کند پر از گل سوری و ارغوان. فرخی. تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بهر صبوح از درم مست درآمد نگار غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار. خاقانی. ماه را در نقاب کافوری بسته چون در چمن گل سوری. نظامی. جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری. سعدی (خواتیم). غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. رجوع به گل آتشی و گل سرخ شود
همان گل سرخ است. (آنندراج). گل آتشی از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : روزی تو به جنگ شوی روی تیغ تو باغی کند پر از گل سوری و ارغوان. فرخی. تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بهر صبوح از درم مست درآمد نگار غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار. خاقانی. ماه را در نقاب کافوری بسته چون در چمن گل سوری. نظامی. جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری. سعدی (خواتیم). غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. رجوع به گل آتشی و گل سرخ شود
عمل راه خور. راه بریدن بسرعت. (از بهار عجم) (از آنندراج) : این رخش که مثلش نجهد برق جهان چون صیت شهنشاه دود گرد جهان بر مائدۀ طی مکان مهمان است در راه خوری نقش سمش گشته دهان. ظهوری ترشیزی (از بهار عجم)
عمل راه خور. راه بریدن بسرعت. (از بهار عجم) (از آنندراج) : این رخش که مثلش نجهد برق جهان چون صیت شهنشاه دود گرد جهان بر مائدۀ طی مکان مهمان است در راه خوری نقش سمش گشته دهان. ظهوری ترشیزی (از بهار عجم)
خوردن گه، در تداول، مجازاً، سخنان بی ربط گفتن. سخن یا عبارتی خارج از اندازۀ خویش گفتن، فضولی. فضولی کردن. - گه جن خورده، در مقام تحقیر به کسی میگویند که پیش گویی بیجا میکند. (فرهنگ نظام)
خوردن گه، در تداول، مجازاً، سخنان بی ربط گفتن. سخن یا عبارتی خارج از اندازۀ خویش گفتن، فضولی. فضولی کردن. - گه جن خورده، در مقام تحقیر به کسی میگویند که پیش گویی بیجا میکند. (فرهنگ نظام)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 210هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به جاسک. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 210هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به جاسک. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)