جدول جو
جدول جو

معنی گه خوری - جستجوی لغت در جدول جو

گه خوری
(گُهْ خوَ / خُ)
عمل گه خوار و گه خور
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گه گیری
تصویر گه گیری
غافلگیری، اسبی که گاه گاه رم بکند، درد یا عارضه ای که ناگهان بروز کند، گاه گیر، گه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه دوری
تصویر سه دوری
سه بعدی، طول، عرض و عمق، سه دوری، ابعاد ثلاثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل سوری
تصویر گل سوری
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی، بوی رنگ، گل آتشی، چچک، لکا، سوری، ورد، رز
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
به معنی گه خوار باشد. رجوع بدین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
گیاه خواری یا علفخواری. عمل گیاه خور، عمل شخصی که پیروی از اصل گیاهخواری می کند. گیاه خواری. نبات خواری
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
صفت گول خور. رجوع به گول خور شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِخَ / خِ)
نوعی از گل است که به نام گل همیشه بهار هم خوانده میشود:
وآن قطرۀباران که چکد بر گل خیری
چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار.
منوچهری.
گل زرد و گل خیری و بید باد شبگیری
ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری.
منوچهری.
و رجوع به خیری شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
همان گل سرخ است. (آنندراج). گل آتشی از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
روزی تو به جنگ شوی روی تیغ تو
باغی کند پر از گل سوری و ارغوان.
فرخی.
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394).
بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.
خاقانی.
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در چمن گل سوری.
نظامی.
جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش
سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری.
سعدی (خواتیم).
غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
رجوع به گل آتشی و گل سرخ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَ / خُ)
سازگاری. همفکری. همدلی. دم خور بودن. موافقت با کسی یا کسانی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم خور شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سه جاده که طول و عرض و عمق باشد و به عربی ابعاد ثلثه گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ خوَ / خُ)
ظرفی خاص نهادن مسکه را. (یادداشت مؤلف). ظرف مخصوص کره
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ خوَ / خُ)
غمخواری.
- غصه خوری کسی را کردن، غم او را خوردن. تحسر
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
عمل راه خور. راه بریدن بسرعت. (از بهار عجم) (از آنندراج) :
این رخش که مثلش نجهد برق جهان
چون صیت شهنشاه دود گرد جهان
بر مائدۀ طی مکان مهمان است
در راه خوری نقش سمش گشته دهان.
ظهوری ترشیزی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
ظرفی گود، میان باطیه و ماست خوری که در آن آش خورند، کفچه ای که بدان آش گیرند
لغت نامه دهخدا
(چُ خوَ / خُ)
ممسکی و بخیلی. خست و لآمت. بخیلی کردن در خرج و خست ورزیدن. رجوع به چس خور شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
مخفف گیاه خواری. رجوع به همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ شُ تَ)
خوردن گه، در تداول، مجازاً، سخنان بی ربط گفتن. سخن یا عبارتی خارج از اندازۀ خویش گفتن، فضولی. فضولی کردن.
- گه جن خورده، در مقام تحقیر به کسی میگویند که پیش گویی بیجا میکند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 210هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به جاسک. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ خوَ / خُ)
گنده خواری. رجوع به گنده خور شود
لغت نامه دهخدا
عمل گه گیر، چموشی (ستور) : سمند عشق را شاهد ز گه گیری برون آری ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن پلیدی آدمی و جانوران، (دشنامی است) مزخرف گفتن فضولی کردن: خویش را از رهروان کمتر شمر تو حریف زهر نایی گه مخور. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گیاه خوردن گیاه خوری. گیاه خور. گیاه خوار، علف زار مرتع چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خوری
تصویر گنده خوری
خوردن خوراکهای بد و پست (مانند شکنبه روده و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول خوری
تصویر گول خوری
عمل گول خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خوری
تصویر کم خوری
کم خوردن کم خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصه خوری
تصویر غصه خوری
غمخواری غمخوری دلسوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چس خوری
تصویر چس خوری
بخل لئامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش خوری
تصویر آش خوری
ظرفی گود که در آن آش خورند، کفچه ای که بدان آش گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
شکم پرستی شکمویی شکم خوارگی پر خوراکی پر خواری گران خواری مقابل کم خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر خری
تصویر گهر خری
عمل و شغل گوهر خر، نوازش شاغر و سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل سوری
تصویر گل سوری
گل سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چه جوری
تصویر چه جوری
چه طوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چه طوری
تصویر چه طوری
چه جوری، چگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
پی خوانی، هم خوانی کردن در آواز
فرهنگ گویش مازندرانی